×
Music: Yanni - Felitsa | گذاشته شده در 96/07/23 

دنیاى من

دنیای من ، دنیاییست دور از زمین

شمارش ستاره ها - Counting Stars - وصف حال :)
شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۲ ب.ظ


از خود این آهنگ و هم از معنیش خوشم میاد :) شاید بعدا که وقت کردم این معلما گذاشتن همون هفته اولی کوه امتحانات رو از سرمون بر داشتن با پیانو (البته ما پیانو که نداریم که با همون کیبوردی که 9 سال پیش واسه داداشم گرفتن میزنم:|) میزنم میذارمش اینجا  :)))

امید وارم بتونم این وعده رو تا قبل از اتمام سال تحصیلی عملی کنم :|




ادامه مطلب...

قرار بود در قالب یک پست احساسی افتتاح بشه ولی صلاح دیدم جداگانه افتتاح شه :|
دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۷ ب.ظ


توجه شما را به پرت و پلاهای وبم ، حاشیه های پست ها و نوار سمت راست و تغییر چینش نظرات جلب میکنم  :)))

هر چند تغییرات ساده ای ممکنه به نظر بیان ولی سرویسم کردن  :|

مخصوصا اون خط چین بین نظر و پاسخ :\

دلیل جداگانه معرفی کردن در یک پست مجزا این بود که:

1- بگم منم بلدم یک کیلومتر عنوان بذارم  :|

2- دیدم لامصب تغییر بزرگیه روحیات رو عوض میکنه حقشه مجزا معرفی شه  D:

پ.ن: شرمنده وقت ندارم یه قالب دیگه طراحی کنم به همین تغییرات راضی باشین D:


مسکن ها هم بر هر سر دردى دوا نیستند :|
يكشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۱ ب.ظ


میدونى؟

مسکن ها بر سر دردى که ناشى از بر خورد کله با قسمتى از سقف که به دلیل کانال کولر پایین تر است و با یک پرش بر اثر کمى خوشحالى و ژانگولر بازى به وجود آمده است و اکنون ورم کرده است دوا نیستند :|

یک تیکه یخ و یکمى زرد چوبه احتمالا اثر یهترى دارد :\

درسته بلند بودن قدم هم تو بروخورد کلم دخیله ولی خدایى فک کنم معمار این ساختمون اول سقفو ساخته بعد یادش اومده کانال کولر بکشه :|||

بعد اومده یه قسمت از خونه ارتفا سقفو یه متر و نیم آورده پایین :|||


بگم در جریان باشین فقط...
جمعه, ۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۵ ب.ظ


فقط بگم که در جریان باشید...

الان داشتم یه پست بیست سی خطی رو به انتها میرسوندم که پر از درد و دلایی بود که هیچ وقت از سینه ام خارج نشده بودن...

ولی حیف که دستم خورد روی کلید F5 کیبورد...

دیگه نای تایپ کردن از نو رو ندارم...

این حرف ها هم با مثل بقض ریخته میشه تو گلوم...

این بازیه سر نوشته...

فک کنم میخواد از درون اینقدر پرم کنه که منفجر شم...

نمیدونم تا کی زنده بمونم...

همیشه عقیدم اینبوده که ما یه بار زندگی میکنیم...

فقط یه بار 15 سالمون میشه...

فقط این ثانیه میگذره...

پس باید این یه بار هارو با شادی و به درکگفتن های به غم گذروند!

ولی خودم تنها کسیه که این نصیحتو بهش نمیکنم...

چون میدونم که نمیتونم...

یه بار هم که دستم ذهنم رو نوشت... ریلود شدن صفحه بیان ، جلوی بیان احساساتمو گرفت...


چالش به همراش شرح حال نویسانه و غیره :)))
جمعه, ۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۹ ب.ظ


تو این دو سه هفته مهمون داشتیم :) دو هفته پیش دختر دایی مامانم با دخترش اومدن کرمان و دیروز دوباره برگشتن تهران البته میخواستن یکشنبه برن ما نذاشتیم D: البته ودشونم دوست داشتن بمونن :) عومم که دو هفته پیش اومد و هفته پیش هم رفت تهران دوباره.

دو هفته خوبی بود نسبتا ، خوش گذشت دوشنبه همین هفته هم با هم رفتیم خبر و تا چهارشنبه خبر بودیم و بعدش بر گشتیم کرمان  :)

سعی کردم این مدت نبودمو سریع و خلاصه تو چهار خط بگم :/ حالا بماند که قبلش هم خودمون رفته بودیم مسافرت و من از اون موقع مریضم هنوز و مسموم شده بودم وغیرهههه... :)))

و اما چاالللشش  :) مرسی از دعوت و شروع بهار پاتریکیان و مرسی از استقبال دوستان :)

با اجازه بهار و دوستان شاید من بعضی مواردو خودم اضافه کردم یا تغییر کاربری دادم D: با اجازه بیشتر از 3 تا هم مینویسم :/


1- بد ترین سوتی که دادم: اینجا جاش نیست که بگم :| ولی شروع کننده این چالش خودش در جریانه  D: خدایا آبرومونو حفظ کن خودت D:

2- اولین خاطره ای که از زندگیم یادم میاد: اولین خاطره ای که از زندگیم یادم میاد چندان خوشایند نیست و هر وقت به یادش میوفتم خیلی اذیت میشم: یادمه که حدودا بین سه تا پنج سال سن داشتم و فقط اینو یادم میاد که تو خونه دعوا بود و مامان و بابام عین زامبی ها شده بودن و عموم کرمان بود و من رو پای عموم بودم و اون منو گرفته بود و یادمه که مامان بابام تو اتاق ریخته بودن رو سر برادرم و من و داشتن میزدنمون یا همچین چیزی!!! که عموم منو گرفته بود و مانعشون میشد گاهی یادم نمیاد موضوع سر چی بود آخه کلا خانواده ما سر هر موضوعی دعوا دارن با آدم... خاطره های دیگه ای هم یادم هست که این شکلی ان همشون ولی یادم نمیاد زود ترن اتفاق افتادن یا دیر تر!

3- خنده دار ترین خاطره ای که داشتم: یادمه با خانواده دایی و خالم دسته جمعی و هر کدوم با ماشین خودمون رفته بودیم شهر کرد - سی سخت... یه جا تو راه وایستادیم یه چیزی بخریم و بعدش خالم اینا راه افتادن و بعدشم ما راه افتادیم بعد مامانم به برادرم گفت پشت سرو نگاه کن ببین داییت اینا هم دارن میان یا نه؟ بعد برادرم نگاه کرد و گفت:

آره دایی عباس جفتک زنون داره میاد D: بعد یه ده ثانیه سکوت تو ماشین بود و بعد یهو زدیم زیر خنده  :))) جفتک زنون = جفت راهنما زنان :|

4- قشنگ ترین عکسی که از طبیعت گرفتم:

عکس از: کوه های دو هزار و سه هزار

 5- یونیفورم مدرسه: این مورد تا پارسال فورم داشتیم اما امسال هیچی نگفتن برا همین من عکس فرم پارسالمون که احتمالا امسالمونم هست رو به صورت نپوشیده براتون میذارم  :))))

البته به این داغونی ای هم که مشاهده میکنید هم نیست  :|

پ.ن: از همین تریبون اگه عکسا دیر لود میشن ازتون عذر میخوام ، کیفیت بالا حجم بالا هم داره  :))

الان قشنگ فهمیدین کیفیتشون بالائه یا بیشتر توضیح بدم؟ :\

و در آخر گوش کنید :