زنده باد مامان! :|
سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ق.ظ
از من میشنوید هیچ وقت با مامانتون شوخى نکنید! :)
مخصوصا زمانى که حالش خوب باشه و در غم نباشه :|
من دیگه حرفى ندارم :|
:)
سلام ، خوبین؟ امید وارم که خوب باشین :)
برای خودمم بستن اینجا و رفتن و ننوشتن واقعا سخته، ولی خب ، کلا یه جوری شده که دوست دارم یه مدت محو شم و جایی نباشم!
ولی خب نخواستم اینجا رو پاک کنم چون برام خیلی با ارزش تر از ایناست که نابودش کنم بالاخره خاطرات سه چهار سال وب نویسی توشه ! :))
برای همه آرزوی موفقیت دارم لطفا دعا کنین تو یه سری موارد پیش رو موفق باشم ، بدی خوبی هم دیدین حلال کنین :)
خلاصه گفتم بی خدافظی نرم زشته .. :)
به امید روزی که برگردم :))
دنیای من ، دنیاییست دور از زمین
از من میشنوید هیچ وقت با مامانتون شوخى نکنید! :)
مخصوصا زمانى که حالش خوب باشه و در غم نباشه :|
من دیگه حرفى ندارم :|
:)
عمری آمدیم به بار / در فضایی پر جنون
از چه کردی ها بگو؟ / که نبوده جز جنون
هر چه کردم با خودم با دیگران / با فکری مشغول و دل هم پر جنون
فکرم از این کلمات بی معنا پر است / تا که یابم جایگزینی بر جنون
سنم زیاد نیست لاکن این مغزم پر است / تا به کی جنگم بنده با این جنون؟
عاشقانه مینگرم به این اهداف خویش / ولی افسوس که این راه راهیست پر جنون
فکر آلوده و بد بین میشود در راه من / ولی من عاشقانه مینگرم در این جنون
دستم و فکرم در ارتباط / تا که یابند چیزی بر وزن جنون
تا که من آشفته خاطر راهی وبلاگ شدم / ولیکن نتوانستم نویسم جز جنون
کلمات و متن هایم پر غم که بود / نظراتم همچو فکرم پر جنون !
این قلم خشک شد بس نوشت / ته کار این مجنون ، جنون است و جنون...
فعلا این پایانه منه... ولی به وب هاتون سر میزنم
از آنجایى که ما همه چیزمان یک هویى است بعد از کلى جنجال و لغو و راه اندازى و دوباره لغو سفر ، بالاخره یک هو پدر و مادر گرام تصمیم به سفر گرفتند که باز هم خودش مکافاتى عجیب داشت!
البته از پریروز بنده به طور درست متوجه شدم البته درست بگم از دیروز :|
الان که این پست را میگذارم برادر و پدر محترم با ماشین به سوى تهران رفتند حدود سه ربع ساعت پیش و من و مادر نیز ساعت 3 ظهر با هَمپایى(هواپیما) به تهران خواهیم رفت و دوروز پیش عمو میمانیم و بعد به شمال راهى خواهیم شد!
میخواستم زود تر این پست رو بذارم ولى گفتم بذار دیگه کاملا همه چیز یهویى باشه :|
قبل از دو پست قبلی ، میخواستم پستی در مورد واقعه ساعت 1 بامداد شنبه که البته اون موقع جز یکشنبه حساب میشد رو بگم که نشد...
بنده موبایل جدیدی خریداری کردم که ریال به ریال پولش رو از جیب گذاشتم و خوب بعد از عمری یه گوشی درست آدمیزادی و از این خفنا به نام LG G5 گرفتم...
طبق معمول از شرایط و دعواها و کل کل های خونه خسته و عصبی بودم و گفم میرم دوچرخه سواری...
خوب ما خونمون تو یه شهرکیه که بهش میگن شهرک دانشگاه فاز 1 یا فاز یک شهرک دانشگاه... که یه کوچه اصلی داره و خوب خونه ها هم هستن توش دیگه و برای اینکه بری تو خونه ها باید بری تو کوچه های فرعی و...
حالا این کوچه اصلی دو تا دست انداز اره که هیچ علامتی روشون نیست و قشنگ هم همرنگ خود آسفالته و دیده نمیشه...
من زدم بیرون برای دچرخه سواری و هدفونو کردم تو گوشم و آهنگایی رو که روی موبایلی که پنج شنبه هفته ای که گذشت خریده بودم ریخته بودم رو گوش میدام...
خیلی داغون بودم خیلی... داشتم فکر میکردم به اتفاقات زندگیم به همین چیزایی که پیش اومد و غیره... انگار فقط چشام باز بود اما کلا حواسم به هیچ جا نبود و فقط جلوم دیده میشد...
داشتم رکاب میزدم و فک میکردم و جلوم رو نگاه میکردم و فقط یه جاده خالی و صاف میدیدم که یهو دیدم رو هوام!
و خوب آهنگ هم در گوش و در حال گوش دادن hello از adele بودم که رفتم رو هوا خواننده گفت hello و وقتی به پوزه اومدم رو آسفالت فرمودند It's me
یه زنو شوهری هم داشتن قدم میزدن و بچشون که کلاس سه یا چار بود دچرخه سواری میکرد که من به پوزه پشت سرشون اومدم رو زمین :|
همه جام زخم زیخیلی شد وقتی خوردم به زمین دست و پای راستم بیشتر آرنج و زانوم و لگنم بی حس شده بودنو نمی تونستم تکونشون بدم که یدم آقاهه داره بدو بدو میاد سمتم!
خوب حق میدم من نمیتونستم بلند شم بیچاره فک کرد دست و پایی ازم شکسته! بعد که بلند شدم و رفتم تو خونه دیدم چه زخمایی :|
درد خاصی نداشتم با اینکه خیلی بد خوردم زمین ولی بیشتر اعصابم خورد شده بود!
آخه رشته افکارم یهو جر واجر شد رفت... :|
بعد از پنبه الکل و پماد و این حرفا رفم سمت موبایل گرامی که اصلا به زمین هم بر خورد نکرد چون جیبم زیپ دار بود و نیوفتاد و روشم نیومدم پایین !
اما دیدم اینجای پرتی که هندزفری میره توش به سمت صفحه ترک خورده و گشاد شده بود !
از یکشنبه من دارم خودمو له میکنم که اینو برم بدم گارانتی ببینم قبول میکنن یا نه ولی هرکی تو خونه حرف خودشو میزنه یا وقت ندارن و موقعی هم که اینقدر بهشون فشار میارم که بریم و میریم بستن
امروز ساعت سه به خانواده گرام میگم میخوام این گوشی رو ببرم مرکز گارانتی های الجی بابام میگه من کار دارم نمیتونم برادر هم به همین نوبه...
تا ساعت چهار به مادر میگم میگه من تازه از سرکار اومدم خسته ام حالا ساعت شیشی میریم ... میگم مادر اینا ساعت 5 میبندن و با کلی زور تونستم ساعت 5:30 بلندش کنم که بریم وقتی رفتیم بسته بود و بالاش نوشته بود:
ساعت کاری از 8 صبح تا 17 عصر
خوب صبح هم که سر کارن...
به مامانم غر زدم و گفتم میگه چقدر غر میزنی و خوب منم کفری شدم گفتم:
شما همیشه کارتون همینه هیچ وقت وقت ندارین همیشه خسته ای یادمه پارسال یه بار تو مدرسه حالم اینقد بد شده بود که داشتم گلاب به روتون بالا می اوردم و زنگ زدم به مادر میگه ماشینم دست علیه.. علی هم که مدرسه بود و ساعت 9 زنگ زدم به بابام و گفت باشه میام تا یه نیم ساعت یه ساعت دیگه ای و آقا ساعت 2:15 اومدن! البته مدرسمون خودش ساعت 2 تعطیل شد... :|
این هم مثل هموون...
حالا ببینم تا 10 روز از خریده گو.شی نگذشته میتونم به گارانتی برسونمش یا نه...
همین الانم یه دعوا دیگه! مثل اینک یه بار دیگه باید برم دوچرخه سواری...!
این مدت خیلى اوضام در هم بود!
سه بار میخواستیم بریم مسافرت و کنسل شد!
که البته اونم داستانى داره...
فک کنم هفته پیش بود که این کانونى که من و برادرم توش کلاساى کامپیوترى میریم به برادرم اسمس داده بود که:
براى دوره جدید برنامه نویسى اندروید که مدرسش هم مهندش فلانى (که قبلا باهاش کلاس داشتم)(البته چون فامیله نمیدونم خودشه یا برادرش چون خودش کفت دیگه نمیاد کرمان:| ) اسم نویسى میکنیم...
و من هنوز مردى ام که برم ثبت نام کنم :|
امروز دیگه میرم ، باید برم :\
تابستون پارسال که از امتحانات ترم شروع کردم به یاد گیرى برنامه نویسى و تو چهار ما خودم رو جر وا جر کردم و تونستم موارد زیر رو یاد بگیرم ! :|:
1- html
2- CSS
3- JavaScript
4- JQuery
5- Json یکمى الیته
6- یادگیرى زبان برنامه نویسى VB.Net
7- کمى Bootstrap
و آذر هم شروع کردم به یاد گیرى بیشتر و چون تو مدرسه ها بود دیر به دیر کار میکردم و اینا را فرا گرفتم! :
8- یادگیرى کامل کتابخانه Booststrap
9- یادگیرى زبان برنامه نویسى #C یا همان سى شارپ
10- یار گیرى برنامه نویسى با پایگاه داده با microsoft SQL Server 2014
11- یاد گیرى برنامه نویسى پایگاه داده ADO.Net
12- یاد گیرى کتابخانه اى براى راحت تر کردن ارتباط با پایگاه دادهEntityFramWork
13- یاد گیرى معمارى لایه بندى نرم افزار و معمارى ها و الگو هاى مورد نیازش
------
البته همینایى که میگم مثلا زبان هاى برنامه نویسى VB.NET و C Sharp یاد گیریشون شامل یاد گیرى مباحث پیشرفتشونم میشه مثل شى گرایى - و مباحث جدیدى که اومده و یا مثل thread و exeption body و غیره
سرتونو درد نیارم خلاصه :|
به معناى کامل من سرویس شدم! اما تونستم تو یه سال اینارو یاد بگیرم خداروشکر ! :\
البته معمارى لایه بندى نرم افزار سخته واقعا و تجربه بالایى میخواد که بنده هنوز ندارمش :|
---———
یعد از اینا یه چند تا نرم افزار ساختم براى تمرین براى خودم...
دوست دارم تو یه شرکت نزم افزارى کار کنم اما میترسم خدایى! :\
همه جا یا کارت سربازى میخوان ، یا تجربه بالا میخوان
عاغا کاراموزى هم قبول میکنم :|
————
الانم که در حال یادگیرى asp.NET MVC هستم :)
مامانم میگه اگه یکم دیگه ادامه بدى دیگه نمیذارم برنامه نویسى کنى :|
میگه خیلى عجله دارى هنوز کلى وقت دارى!
ولى من حس میکنم وقتم داره تلف میشه بعضى موقع ها میگم کاشکى میشد میگفتى:
اجى مجى لا ترجى بعد همه چى بره تو مخت یاد بگیرى :|
یا به قول این خارجکى ها آبرا کادابرا :|
واقعا معذرت میخوام از همگى که اگه کل پست رو خوندید دیگه مغزتون پاشیده رو این جملات آخرى شرمنده واقعا :))) :|