×
Music: Yanni - Felitsa | گذاشته شده در 96/07/23 

دنیاى من

دنیای من ، دنیاییست دور از زمین

فقط دعا کن!
پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۴۴ ق.ظ


Singer: Ali Zandevakili , Song: Faghat doa kon
یارا
تو هم هوایه ما دارا
تو هم بشو وفادارا
مرا دگر نگهدارا
محبوبم جانا
به قلبه ما تو سر دارا
کنار ما بمان مانا
فقط ما به بگو جاااان
آتش تر باشا
مرا به دامنت گیرا
بیار از آن جهان هر روز
به یاد ما زلیخا را
فقط فقط
تو را دارم
فقط تویی
تو دلدارم
به جان تو گرفتارم
جانم
جان

بیا بیا بیا
بگو هوا هوایه ماست
چرا چرا
نگاه تو دعا برای ماست
مرا دعا کن
کجا کجا
صدا کنم رسد صدایه ما
خدا خدا
فقط به تو رسد دعایه ما مرا صدا کن
بیا بیا بیا بگو هوا هوایه ماست
چرا چرا نگاه تو دعا برای ماست مرا دعا کن
کجا کجا
صدا کنم رسد صدایه ما
خدا خدا
فقط به تو رسد دعایه ما
مرا صدا کن مرا دعا کن فقط دعا کن مرا دعا کن

پ.ن: حرف خیلی هست ولی نمیدونم چی بگم!


این روز ها عجب میگذرد ...!
يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۲۲ ب.ظ


یه بغضى توی گلوم هست..

دلم میخواد گریه کنم ..

صبح پنجشنبه ساعتای هشت و نیم بود که داشتم آماده میشدم برم کلاسم که ساعت نه بود.

داشتم میرم که یه دوش کوچیک بگیرم که دیدم مامانم پاى تلفن داره حرف میزنه و یه حالت بغض و ناله توی صداش بود ، رفتم تو آشپزخونه دیدم چشماش پره اشکه! پرسیدم چی شده؟

گفت خانم ایکس فوت کرده! 

چون کسى که پشت تلفن بود رو میشناختم میدونستم که نمیتونه شوخی باشه ...

مردم و زنده شدم ...

من بعد از اتمام تلفن مامانم: چرا؟ چی شد یهو؟ خانم ایکس که مریضی نداشت، کلى پر انرژى و هر وقت میدیدمش خندون بود!

مامانم: نمیدونم! حتى میگن دیروز صبح سه تا عمل هم داشته و انجام داده! (جراح مغز و اعصاب بودن) ظهر میاد خونه ناهار و اماده میکنه میره دوش بگیره ... عارفه (دخترش) که میاد خونه میبینه مامانش تو حموم افتاده ...

ایست قلبى ...

باورم نمیشد ، هنوز هم برام قابل قبول نیست

وقتی اینو بهم گفت تمام صحنه هاش اومد جلو چشمام.. بادمه تو مدرسه که میومد دنبال امید (پسرش که یکسال کوچیک تر از منه) و دست میدادیم و حتما باید روبوسی میکردم باهاشون! و بعد به شوخى میگفتن این معاوناتون چه چپ چپ نگاه میکنن!

امید تا همین دیروز صبح ساعتای چهار پنجی ایران نبود!

خبر نداشت! از پنجشنبه داشتم دیوونه میشدم، بیشتر فکر میکردم که امید چه حالی میشه !

قرار بود شنبه یعنی دیروز بیاد ایران برای نامزدی خواهرش که داشتن کاراش رو میکردن ...

امروز صبح خاک سپارى بود.. جمعیت زیادى اومده بود! اساتید دانشگاه و همکارای بابام و دکترا و...

وقتى اومدن قسمت غسال خونه  امید رو دیدم! داغون بود ، داغون!

یه یکی دو ساعت به همین روال گذشت که وایستاده بودیم ..

باورم نمیشد کسی که بیست سال باهاش دوست بودیم، هشت سال همسایه بودیم و ماهی یه بار با یه اکیپی که با هم همسایه هستیم و پدر مادرامون همکار و دوستن و مثل یه خانواده ایم مهمونی میگرفتیم!

بعد از اون هم رفتیم براى خاک سپارى!

دلم پر بود، پر .. مامانم و بقیه اون دوستانمون همه داغون بودن ، خانوما که گریه میکردن ، آقایون هم همینجور!

وقتى منو میدید هیمشه باید رو بوسی میکردم و خودشو میکشید بالا و میگفت هوا اون بالا چطوره!؟ :'-)

دوست داشتم برم امیدت بگیرم تو بغلم و گریه کنم! ولى نشد! خودشو گرفته بود! بقیه میگفتن امید خیلی محکم پذیرفته جلوش ریه نکنین روحیش بهم نریزه! ولى معلوم بود که اینطور نیست! بغض کرده بود حسابى .. داداشم که داشت میرفت ، گرفتتش تو بغلش، رسما داشت گریه میکرد.. باید میکرد.. منم همین الان که از توی خونه دارم مینویسم چشمام پره اشکه ..

مدیر مدرسه پارسالیم و اینا هم بودن و خوب یه صحبتی کردیم ..

جالب بود برام که خیلی غیر منتظره معلم ادبیات امسالمون رو دیدم! فردا هم زنگ اول باهاش کلاس دارم!

خیلى حالم گرفته بود نمیدونم منو ندیدتم یا نشناختتم یا به روش نیاورد! ولى هرچى بود بهتر که چیزى نگفت چون خیلى داغون بودم ...

بعدش که سوار ماشین شده بودن من و بابام و مامانم و یکى خاله فاطمه (یکى از همون اکیپمون) داشتیم میرفتیم به سمت ماشین که مارو دیدن پیاده شدن

این قدر بغض کرده بودم که مثل گریه بود! فک کنم خیلى معلوم میشد از توی صورتم! چون اقاى ایکس(شوهر خانم ایکس)که از ماشین پیاده شد و توی صورت اونم بغض بزرگى بود! بعد از اینکه به بابام دست داد و تشکر کرد که اومدیم و اینا اومد به من دست بده وقتی صورتمو دید دیه واقعا بغضش ترکیده بود ! حرف نمیتونست بزنه! تو یه کلمه میکفت همش با حالت گریه بود.. مامانم میگه خانم ایکش تو رو هم خیلى دوست داشت براى همین اقای ایکس یهو انگار بغضش ترکید وقتی با تو دست داد.. و سریع دوباره نشستن تو ماشین ..

امید هم پیاده شده بود همینجور! چون وسط خیابون بود یه لحظه تونستم بگیرمش ولى نمیدونستم چى بگم! هیچى واسه گفتن نداشتم ، زبونم بند اومده بود و دوست داشتم گریه کنم .. ولی خوب ...

از موقعى این خبر رو شنیدم عین این روح ها شدم.. سردم نیست ولى دست و پام اینقدر یخ هستن که استخونام درد گرفته..

امروز هم از بقیه روزا بد تر .. میخوام درس بخونم ولى نمیتونم روى کلمات نگاه کنم چه برسه حفظ کنم .. حوصله ندارم، یه جور بدى ام .. دلم خیلى پره .. خیلى ..

اصلا باورم نمیشه اصلا! در این حد که زبونم نمیگرده بگم خدا رحمتش کنه .. باورم نمیشه که دیگه نیست ...

میخواستم ادامه بدم ولى دیگه نمیتونم بنویسم ...

خدایا ما که جز خوبى و مهربونى چیزى ازشون ندیدیم! ولى تو تمام گناهانش رو ببخش ..


فال حافظ به روایت دوستان رادیو ای مون :)
يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۳ ب.ظ


درود و صد درود :) با اینکه دوست داشتم خیلی وقت پیش بیام و پست بذارم و راجب حرف های دل خودم صحبت کنم و اتفاقایی که افتاده ولی به دلایل مختلفی نشد و الانم قسمت شد منباب تشکر و حمایت از رادیو بلاگی های عزیز دست به کیبورد بشم :)))

یه هدیه به ما دادن و گفتن نیت کنید و ما هم که از خدا خواسته رفتیم گفتیم نیت! (با حالت سُک سُکِ قایم باشک :)) ) و خوب بعد از تلاش های فراوان با اون کوله باری از "نیت ها" (:دی) فالمون رو گرفتن و نتیجه فال ما هم اینجا منتشر شد!

تفسیرشون جالب بود ولی یه جورایی اولش احساس کردم حافظ شُسته منو :| ولی بعد که رفتم شعر رو خودنم دیدم در باب نیتم بود :)

تفسیر رادیو ولباگی ها(:دی) :

ای صاحب فال! بدانید که فال شما و اسمارتیز هر دو یکسان است. ولی این هم از عجایب شیخناست. یک سخن را در جای متفاوت طوری می‌گوید که معنای متفاوتی داشته باشد. البته شاید چون شما از فضا می‌آیید همزاد اسمارتیز باشید؛ ولی در سیاره‌ای دیگر. این‌که آب حافظ هم با شما زیاد توی یک جوی نمی‌رود دلیلش هم شاید همین باشد که شما باید بگردید حافظ نسخه‌ی سیاره‌ی خودتان را بیابید. حافظی که ما داریم برای اهالی زمین کاربرد دارد. باری، آگاه باش که سیاره‌ی شما هرچه‌قدر هم که پیشرفته باشد، به گرد پای سیاره‌ی ما نمی‌رسد و کلاً فقط ما خوبیم. همینه که هست!

جواب من به تفسیر: آقا باور کنید منم از خودتونم فقط ماسکی زدم ادای این فضایی هارو در میارم :دی

جواب اونا: "بله باور مییییییییییییی کنییییییییییییییم :))"  :|

و اینم خودِ شعر جناب حافظ :

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند

کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز

به یار یک جهت حق گزار ما نرسد

هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی

به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد

دریغ قافله عمر کان چنان رفتند

که گردشان به هوای دیار ما نرسد

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش

که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را

غبار خاطری از رهگذار ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او

به سمع پادشه کامگار ما نرسد

تفسیر خودم از شعر در یک کلام: "آره تو خوبی :|"

ولی در کل میگه خودت خوبی و بد به دلت راه نده کاری با حسودا هم نداشته باشو اینا :)

با عرض تشکر از رادیو بلاگی های عزیز ، من خودم به شخصه یه ایده ی فرهنگی جالب ولاگی داشتم که میخواستم باهاشون در میون بذارم تا اگه دوست داشتن حمایت کنن و خوب کار های جاللبی هم خودشون میکنن ، ولی خوب خودم وقت ندارم :دی

پ.ن: آقا شرمنده نتوستم بیام بخونمتون و کامنت بذارم و اینا ، وقت نمیشه (:(

پ.ن: آهنگ وب بعد از دو ماه و اَندی عوض شد :) (مساعد با احوالاتم :) )


مبهوت!
سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ


خودمم آخر نفهمیدم این گوه رو کى تربیت کرده ! مامانم یا بابام!

از سرى جملات کلیشه اى معنا دار ..

#در_باب_خانواده  #روز_نوشت


چرا اینجورى میگذره واقعا -_-
سه شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۰۸ ق.ظ


درود بازم D:

اقا الان اومدم تاریخ آهنگ وبو دیدم برق از کلم پرید :|

دقیقا یک ماه و سه روز گذشته از تاریخش!

ولى من اصلا احساس مفید بودن به این اندازه رو ندارم! شاید از این 33 روز 15 روزش واقعا مفید بوده از لحاظ خوندن و برداشت علمى و غیره

چرا وقت کم میارم اخه؟ :| چرااا اخه -_-

واقعا باید از فردا بیدار که شدم تا 31 ام بیشترِ وقت هاى خالى رو به جای کار هاى چرت و پرت به کار های مورد اهمیتم اختصاص بدم! حدال ببینم سر فصلا تموم میشن تا اون موقع! حل سوال پیشکل -_-

+کتاباى مدرسه رو هم گرفتم ! وقعا این مورد خودش باید تو یه پست که احتمالا بعدى باشه نوشته شه -_-