صاف و صادق من چو دیدم کار هاى نادر...
سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۴ ق.ظ
صاف و صادق دیدم کار هاى نادر!
ماندم در کار زمانه در گیر این حرفاى عاشقانه!
اعتقادى خاصى بر عشق ندارم
ولیکن مثل عاشقان من بى قرارم
دیگرى گویم که خندى!
از این کارها زیاد هست تا دلببندى
اعتقادى بر جادو ندارم
ولیکن بگویم جادوگرى هست
که این زندگانى را از ما کرده غصب
دگر گویم که معجزه ننماشتم
از این رو جز خدا جادوگرى نشناختم
باز گویم معجزه نیست انگار
ولیکن در زندگى محتاج یک معجزم(معجزه ام) انگار!
چو نالم از این احوال خویش
کوبند بر سرم که رویت بپیش!
شتاب و برو در دیدگاهى
ببین این همه بدبخت راهى!
ولى گویم همان گاه با شور و شتاب
که اى عاقلان مردم که دارى عقلى تاب تاب
چو خواهیم تماشاگر مشکلات دیگران باشیم و بس
زدنگانى خودمانن از دست میرود پس!
نخواهم بینم عذاب دیگرى
تا نمانم غافل از عذاب خویشتن!
چو من سرگرم و قانع غذاب تو شوم
دگر راهى ندارم تا که تسلیم مشکلات خود شوم...
از آن بس که فکرم در گیر و مشغول است
نفهمیدم که موضوع این شعر از میانه عوض شدست! (شده است)
هر دقیقه را با ترانه اى میگذرانم
تا که از یادم روند این مشکلات بى راه حل...
----
خودم نمیدونم که چى گفتم فقط میدونم هرچى هست شعر نیمایى نیست! قصیده و غزل هم نیست! نصر هم نیست :| نظم هم نیست ! :| معمولا عین آدم شعر میگم اما الان خیلى قاراش میش هست مغزم!
خیلى حالم گرفتس امروز خعلى
پ.ن: شرمنده که پست هاى جدیدتونو نخوندم یا نصفه خوندم یا خوندم ولى نظر نذاشتم..! آخه این مدت خیلى داغونم حتى زیاد تو پنلمم نمیاد ، حلال کنید دیگه...