×
Music: Yanni - Felitsa | گذاشته شده در 96/07/23 

دنیاى من

دنیای من ، دنیاییست دور از زمین

۵ مطلب با موضوع «روز_نوشت» ثبت شده است

بی عنوان !
سه شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۰۵ ب.ظ


خب در این که زندگی خیلی نامرد و به فاک دهندس شکی نیست

ولی اصولا نباید همیشه همینطوری باشه 

حس میکنم یه چیزی اشتباهه

نمیدونم چرا خیلیا (تقریبا همه :| ) دوست دارن منو اذیت کنن 

یعنی انگار یه جوریه که اذیت کردن من کار لذت بخشیه :|

حتی عین این جمله ی "اذیت کردنت حال میده" رو چند نفر از (الکی مثلا) دوستام بهم گفتن

خیلی ها به طور از قصد و محسوس و خیلی ها هم از غیر قصد و نا محسوس اذیتم کردن و حتی یک لحظه به کارشون فکر نکردن !

واقعا کسی که مدام یکیو اذیت میکنه ، احساس گناه بهش دست نمیده ؟

یکم فکر ؟

یعنی من حق ندارم آرامش داشته باشم ؟ من دل ندارم که بشکنه ؟ اینکه در برورد باهات متواضع رفتار میکنم یعنی ناراحت نشدم ؟

مگه من اینطوری با شماها رفتار میکنم ؟

واقعا کار این زندگی رو نمیفهمم :)


پ.ن: آیا شما هم وقتی زیر یکی از پستام آهنگ نیست حس میکنید یه چیزی کمه ؟ :|


سر ریز احساسات
پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۰۹ ق.ظ


امشب بیشتر از همیشه دلم هوای گریه داره.. دلی که پر شده و طاقتش طاق و ظرفش لب ریز

انگار که تو یه گمراهی خاصی گیر افتاده باشی ، نمیدونی چکار کنی ، فشار روحی روانی سنگینی روت باشه

از خودت بدت بیاد دیگه حتی نمیدونی با خودت هم صادق هستی یا نه ؟

یه ماسک رو صورتته و زندگی هم از بیرون و هم از داخل بهت فشار میاره و تو داری دست و پا میزنی که از این وضعیت بیرون بیای ولی هرچی بیشتر دست و پا میزنی بیشتر توش فرو میری مثل یه باتلاق.

گاهی یه سریا میان تو این مسیر هستن که حرفای شاعرانه و انگیزشی میزنن ولی نهایت تاثیر بازه ای داره و دوباره روز از نو روزی از نو

احساس میکنم که ویط یه پل ام ، به عقبم نگاه میکنم خراب شده و جلوم یه مسیری که خودمم نمیدونم به کجا قراره ختم شه...

و همچنان ، خفه کردن بغض درون

گاهی دوست دارم اینقدر گریه کنم ولی به جای گریه ، تو تنهایی خودم با بغض میپوسم ...

این مدت که نبودم و خب روز هایی هم که پیش رومه روز های آسونی نبودن از لحاظ روحی خیلی تحت فشار بودم و هستم ، ولی نمیدونم چکار کنم نمیدونم این حسی که الان نسبت به این وضعیت هام دارم جایز هست یا نه نمیدونم کی میتونه کمک کنه نمیدونم اصن کمک میکنن ؟ نمیدونم که چرا ، چی شد یهو و کلی نمیدونم های دیگه..


پ.ن: تو این مدت ها واثعا وقت نمیشد بیام بنویسم و وقت هم نبود ولی خب اگه حداقل دو خط از احساساتم رو یه جا نمیگفتم میترکیدم دیگه ! :)

پ.ن: ببخشید که نخوندم وباتونو فک کنم وضعیتم معلومه دیگه ! :))

پ.ن: کانا تلگرامم رو هم چند روز بعد انتشارش به دلیل اعصاب بسیار خوبی که دارم همه ممبر هارو ریمو کردم و توش رو پر شد از آتش احساسات مدفون شده ام که یهو شعله ور شد! و خب این بین حرفای رکیکی هم وجود داشت که دوست نداشتم شرمنده شم جلوتون :دی
به هر حال از تمام کسایی که عضو شده بودن عذر خواهی میکنم ، به نظرم بهتر بود یه کانال تک نفره برا بروز احساسات این شکلی میزدم و یه کانال دیگه واسه مطالبی که دوست دارم توشون انتشار بدم بزنم و ایدی اونو میدادم! ، شاید در آینده این حرکتو زدم ! :)

پ.ن: اون قالبی که مدت ها پیش میخواستم انتشار بدم و به دلیل نقص فنی خیلی جزئی که توش دیدم و انتشار ندادم همینه! ، البته هنوز هم وقت نشده نقص فنی رو برطرف کنم اینی که گذاشتم رو وبم یه نسخه قبل تر اون اوناییه که ریلیز شدن P:

پ.ن: عوض کردن قالب هم یهویی بود و الان که اومدم این طور شد ! خب به نظرم هم واسه یه تغییر دکراسیون خوبه هم اینکه اون یکی قابلیت جاوا اسکریپتش غیر فعال شده بود و فعلا به دلیل غیابم تمدیدش نکنم بهتره :)

پ.ن: اگه غلط تایپی یا املایی وجود داره به بزرگی خودتون ببخشید ، وضعم در همین حده الان :)


و باز هم بازگشت
پنجشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۰ ب.ظ


سلام مجدد :)

خب از کجا شروع کنم؟ بابام داشت واسه یه بازدید کاری میومد تهران که مامانم گفت تو که داری میری آرینم همرات ببر دکتر :/

و خب میخواست سه شنبه بیاد پنجشنبه بعد کارش برگرده فک کنم اما خب از اونجایی که منم قرار بود برم و سه شنبه کلاس داشتم دیروز یعنی چهارشنبه صبح اومدیم و ظهر رسیدیم تهران

حدود 48 ساعتی بود نخوابیده بودم چون دوشنبه شب تا بامداد سه شنبه حالم خوب نبود و تپش قلب و فلان و اینا و خواب نمیرفتم و خوب تا چهار پنج داشتم با خودم کلنجار میرفتم بعد ساعت 7 پا شدم برم کلاس و خب کلاسمم 7 تا دو سه بود و وقتی هم اومدم خونه باید وسیله اینا جمع میکردم و یه سری کار تا سه شنبه شب شد و من فک کنم ساعت 4 خوابیدم و 7 پا شدم که اماده شیم بریم فرودگاه

و خب بد نبود با این حال اومدیم اینجا و عصر چهارشنبه قرار خیلی یهویی شد که یه دوست رو که توی کرمان ندیده بودمش :| رو یهویی قرار شد اینجا دیدم فک نمیکردم قضیه شوخی شوخی جدی بشه ببینمش D: یه دو ساعتی به همین شکل رو پل طبیعت اسکل بودیم و بعدش برگشتم خونه و الانم که دارم اینو مینویسم عموم سر کارشه (خونه عموم ایم) و بابام هم رفته به اون بازدید کاری ای که داشته و خب من مانده ام بیکار در اینجا :))

البته بیکار هم نیستم خیلی یه سری سوال هست که باید حلشون کنم و یه سری کار دیگه ، ولی خب تا شنبه که وقت دکتر دارم کار دیگه ای ندارم بکنم

نمیدونم من اینطوری ام یا شمام هستین ، در حالت عادی و توی شهر و خونه خودم همینجوریش خسته ام (بماند که کلا آدم خسته ای ام :دی) دیگه وای به حال اینکه بیام یه شهر دیگه و آب و هوام عوض شه ، کلا خوابم الان :دیییی

+: اسنپ اینجا نسبت به کرمان خیلی گرون عه :| البته عموم میگه تازه این قیمتا خوبه آزانس تقریبا دو برابر میگیره :/

مثلا من مسیر خونه تا مدرسم تو کرمان بدون ترافیک و ماشین کم کمش با سرعت زیاد 15 دقیقه تا 20 دقیقه طول میکشه و با اسنپ 5 هزار تومن میگیره اژانس 6 تومن

اون وقت اینجا از سید خندان تا پل طبیعت 11/500 -____- 

هنوز فرصت نشده که اون مشکل جزئی و یهویی که توی قالبی که درست کردم رو رفعش کنم و واقعا وقتی میگم دو سه روز وقت کردم و قالبه رو درست کردم و دیگه وقت ندارم یعنی این :|

البته الان اینجا نسبتا بیکار ترم ولی خب الان واقعا حسو حالشو ندارم، البته تو کرمان هم همچین نیستم که نفس نتونم بکشم و اینا و فرصت تلف شده هم هست این وسط ولی خب به اندازه کافی نیست و یا تحت تاثیره ! :)

این زمان لعنتی هم انگار که دنبالش کردن نکبتو -_____-


پ.ن: تو تهران چقدر از این وانتا که میان تو کوچه ها میگن "یخچال، فرش، آدم، گزار کهنهههه میبرییییییم" هست :|

پ.ن: من که بعید میدونم اجرایی باشه ولی امید وارم یه روزی آدم شم! D:

#روز_نوشت


مبهوت!
سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ


خودمم آخر نفهمیدم این گوه رو کى تربیت کرده ! مامانم یا بابام!

از سرى جملات کلیشه اى معنا دار ..

#در_باب_خانواده  #روز_نوشت


وقت های تابستانی را قدر بدانیم :دی
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۵ ب.ظ


#روز_نوشت

معمولا همیشه اول پست هام سلام میکنم!

برا همین : سلام  :-)

اول تابستون و تعطیلاتم رو خوب شروع نکردم... خوب اعصاب خوردی که هیچ بی حالی رو هم زیاد تحمل کردم [میکنم و خواهم کردم] حتی شبا هم نمیتونم بخوابم و...

الان اومدم پشت کامپیوتر و از فرط بیکاری  :D  گفتم بذار این پروژه رو استارت بزنم!

خوب پروژه یه پروژه نسبتا سنگینه و هدفم ازش بیشتر یادگیری معماری لایه بندی نرم افزار هست!

اما دهن سرویس میکنه  :|

اما اگه بسازمش هم ممکنه بتونم به فروش برسونم و مهم تر اینکه حداقل بخشی از N-Layer رو کار کردم و بهتر یاد گرفتم...

پروژه رو ساختم و 5 تا لایه اصلی رو هم اضافه کردم اما همین اول کاری اشتباهی باید Windows form میساختم Class Library ساختم  :|

حذف کردم دوباره ساتم بازم حواسم نبود همون اشتباه  :|

خداروشکر در دفعه بعدی چشامو باز کردم درست انتخاب کردم  :D

به کمک و همت خودم و Visual Studio 2015 و Framework هایی نظیر Mapper و Entity Framework و فریم ورک های معماری نرم افزار و دانش خودم و صد البتههههه

سایت Stackoverflow که از جون هم برای برنامه نویس ها واجب تره  :D  امید وارم بتونم در مدت 3 یا 4 ماه این پروژه رو تموم کنم  :)

پ.ن : رمضون رمضون ، او دارد میاید  :)) خوش میاد :)