داستان باغ شاهزاده و مرد چشم شور...
يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۷ ب.ظ
پیرامون پست قبلی ولی این بار به صورت داستانی و کتابی مینویسم... :
روایت است که سال ها پیش در کرمان ، زمانی که در حال ساخت باغ شاهزاده ( اکنون مکانی توریستی و تاریخی است ) بودند که در حین انجام کار در محل ساخت باغ کارگران به سنگی بزرگ بر میخورند و ناتوان در حرکت دادن سنگ با وجود تلاش های بسیار به پیش شاهزاده رفته و ایشان را مطلع میسازند :
مهندس : شاهزاده هاااااا ما در محل ساخت باغتان به سنگی بزرگ بر خوردیم که در تکان دادن آن ناتوانیم...
شاهزاده (هااااا) : هیچ تلاشی بر آن فارغ نبود ؟ مگر میشود ؟ سنگ نگار ها و... چه ؟ ناتوان در تیکه کردن و یا جا به جا نمودن سنگ؟؟؟
مهندس : بلی بزرگی ، قد و استحکام سنگ زیاد است و تیکه تیکه کردن آن بسیار بسیار دشوار...
یکی از کارکنان شاهزاده : شاهزاده ها من شنیده ام که فردی در شهر وجود دارد که چشمان او آن قدر شور است که به هر چیز مینگرد نابود میشود.
شاهزاده (هااااا) : آن مرد را بیارید ببینیم که راست است یا خیر ( کاچی بهتر از هیچی )
سربازان مرد را به محل ساخت باغ می آورند و مرد تا سنگ را میبیند :
مرد : به عجب سنگیست ! عجب سنگ عظیم الجسه جالبیست !
...
گویند پس از سخن این مرد سنگ ترک ترک شده ، سپس خورد و به تکه های ریز تبدیل می شود.
...
پس از آن شاهزاده به صورت تعجب زده و البته عاقلانه ای دستور میدهد که :
شاهزاده : فورا چشمان این مرد را در بیاورید او یک سنگ که هیچ یک دولت را نابود میکند...
این داستان واقعی بوده و مبالغه ای در کار نیست...!
۱۷ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۲۲
۱۷ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۵۹